مادرانه

پتو ستیزی!

چغندرم، خرگوشکم، دخترکم وقتی از خواب بیدار میشی شروع می کنی به دست و پا زدن و پاهات رو خیلی تکون میدی.طوری که به راحتی پتو رو می زنی کنار. دیشب هر بار برای شیر دادن بهت بیدار می شدم، می دیدم پتو روت نیست. هر دفعه هم بعد از اینکه بهت شیر می دادم و دوباره میذاشتم تو تختت، تا جاییکه می تونستم کناره های پتو رو بین تشک و دیواره های تخت فرو می کردم که نتونی بندازیش کنار، اما باز روز از نو و روزی از نو! آخه مادر جون این چه کاریه؟ این پتوی بیچاره چه هیزم تری بهت فروخته؟ هان؟ ...
30 آذر 1390

دالی

سلام خرگوشک مامان با هم دالی بازی می کنیم و تو کلی ذوق میکنی.گاهی صورت تو رو با حوله می پو شونم و گاهی صورت خودم رو. و وقتی که حوله رو برمیدارم و میگم داااااااااااللللی، تو کلی ذوق میکنی. دیگه اینکه قبلا تو خونه اصلا حاضر نمیشدی تو کریرت بشینی، اما الان چند وقته راحت توش میشینی و مشغول تماشای تلویزیون میشی. امروز دو قسمت از برنامه های بی بی انشتین رو دیدی و من تازه متوجه شدم یکیشون برای کودکان شش ماه به بالا بوده و یکیشون هم واسه سه ماه به بالا. اما خب تو همچین با دقت و هیجان نگاه می کنی که دلم نمیاد خاموشش کنم. وقتی صفحه سیاه میشه تا شروع صحنه بعدی، دست و پا می زنی و با شروع صحنه آروم میشی و گاهی هم یه صداهای بامزه ای از خودت درمیا...
24 آذر 1390

چند تا شعر حفظی؟

همیشه از اینکه مامانها نی نی هاشون رو می ذارن جلو تلویزیون تا سرگرم بشن و اونا بتونن به کاراشون برسن، بدم می اومد. اما انگار گاهی اوقات واقعا ناچار میشی این کار رو بکنی. فقط خدا کنه لا اقل یه کم این کار واسه نی نی هم مفید باشه. القصه، منظورم از حرفای بالا این بود که دختر ناز مامان یکی دو هفته ای هست که یا خیره به مانیتور کامپیوتره و یا تلویزیون... الهی قربونت برم. انقدر عکس العمل هات با مزه است. اولین کلیپی که کاشف به عمل اومد دوست داری آهنگ ملودی آرش بود. البته اونو فقط آهنگشو دوست داشتی. اما یه دو هفته ای میشه که به چندتا کلیپ که از یوتیوب  پیدا کردم و شعر های بچه گونه است خیلی با دقت نگاه می کنی. حتی اگه وسط جیغ زدن هم ب...
23 آذر 1390

دو ماه گذشت

دختر نازم، تربچه قل قلی، چغندر مامان ماشالله واسه خودت خانمی شدی دیگه. دو ماهگیت مبارک باشه مامان جون. این روزا انقدر می خندی که بابایی از ذوقش میگه خودمو می کشم ها! امروزم قراره بره برات یه جایزه خوشگل بخره. آخه حسابی براش دلبری کردی. قربونت بشم الهی ...
19 آذر 1390

اولین واکسن( 8 هفتگی)!

حدود 8 ساعت پیش واسه دومین بار رفتیم کلینیک نوزادان. دفعه پیش واسه چک آپ 4 هفتگی رفته بودیم. اون بار وزنت 4420 گرم و قدت هم 52.8 سانتیمتر بود. امروز چک آپ 8 هفتگی بود. وزنت شده 5540 گرم و قدت هم 55.3 سانتیمتر. البته من و بابایی معتقدیم خانوم پرستار قدت رو کمی کمتر اندازه زده. امروز واکسن هم زدی. تو هر دوتا پات. اول پای راست. بعد از اینکه کل دارو تو پات خالی شد تازه جیغ زدی و گریه کردی اما زودی ساکت شدی. اما بعد که خانوم پرستار به پای چپت آمپول رو زد از همون اولش جیغ زدی و کمی بیشتر هم گریه کردی. انگار چون تجربه درد رو داشتی، این دومی بیشتر ترسوندتت. الهی قربونت برم. همش چند وقت بود که نگران این واکسنهات بودم...
17 آذر 1390

جل الخالق

سلام چغندر مامان. عزیزم خیلی دلم می خواست روز به روز کارهای جدیدی رو که انجام میدی اینجا بنویسم. اما مگه میذاری؟ این خاطره زایمان هم که کلی طولانی شد. تازه می خوام عکسات رو هم طبق تاریخ تقریبا اینجا بذارم که بازم فرصت نمیشه. بذار چندتا از کارات رو که یادمه بنویسم. از همون اول که دنیا اومدی وقتی به روی شکم میذارمت، گردنت رو میگیری بالا. اوایل زودتر خسته میشدی، اما رفته رفته هم بیشتر سرت رو میاری بالا و هم مدت زمان بیشتری اینور اونور رو نگاه می کنی. باز تقریبا از همون اوایل وقتی می خوای به زور چیزی رو بفهمونی یا لج کنی، پاهات رو جمع میکنی و به هر جا که بتونی تکیه شون بدی (مثلا شکم من وقتی تو بغلم هستی) می چسبونی و ...
17 آذر 1390

پروازی دوباره

بازم یه نی نی ناز دیگه پر کشید و رفت پیش خدای مهربون. خدانگهدارت باشه خاله جون. یادت باشه واسه مامانت دعا کنی. خدایا به مریم عزیزم صبر بده. خدایا لطفا این تجربه تلخ رو برای هیچ مادری تکرار نکن. خدایا به همه مامانهای منتظر یه نی نی سالم عنایت کن. خدای مهربون در برابر حکمتت تسلیمیم و راضی هستیم به رضای تو. ...
2 آذر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد